بهانه ی پرواز معصوم عزيزم
بهانه ی پرواز معصوم عزيزم
از رفتنت دهان همه باز
انگار گفته بودند
پرواز !
پر واز !
..........................................
روز رفتن تو
روز عظمت تو بود
عظمتت معنای پریدنت شد پروازی بی خیال
و من به دنبال واژگانی برای تفسیر تو
و واژگان در پی تو ....
چه بیرنگ شدند و حقیر
واژگان بزرگ و پررنگ
تو به پرواز معنا سپردی
و رنگ شدی برای بی رنگی های واژگان منتظر
کوچکی چشمان مردمم در روشنایی چکاد تجلی ات
به بزرگی نشست
تا توان دیدن سویت را بیابد
و عظمت تو را به تصویر کشد
حیرانی من در بیخبری از پرواز زود هنگام توست
و پرواز تو یعنی اوج بودن , شکوه رستن
تو روییدی از خاک
و رسیدی تا افلاک
و من با تمام تلاش برای پریدن هنوز در نقطه ی شروع تو
مبهوت به پایان رسیده ام
آن روز
همه در تب تو
بی تاب
و تو در تاب رفتن بی خواب
و من بر بزرگی سال ها مظلومیت تنفست بی صدا گریستم
بادرد شکستم
و ندیدنت را آه کشیدم
حیرت از این همه اقیانوس پرتلاطم درد در نگاه تک تک مسافران در انتظار, موج میزد
مسافرانی که در صف انتظار در شمارش لحظه های دیدنند
و تو بی قرار این همه انتظار بر اوج بال ها رهیدی
رهیدنت شوق رسیدنت
ترک نگاه های انتظار شد
حیرت از آسمانی شدنت
در دل همه حسرت شد
و تو بی خیال این همه نیاز پریدی
پرواز سبزت خوش باد