نصایح زرتشت به پسرش

نصایح بسیار زیبای زرتشت به پسرش!

 

آنچه را گذشته است فراموش كن و بدانچه نرسیده است رنج و اندوه مبر
قبل از جواب دادن فكر كن
هیچكس را تمسخر مكن
نه به راست و نه به دروغ قسم مخور
خود برای خود، زن انتخاب كن
به شرر و دشمنی كسی راضی مشو
تا حدی كه می‌توانی، از مال خود داد و دهش نما
كسی را فریب مده تا دردمندنشوی
از هركس و هرچیز مطمئن مباش
فرمان خوب ده تا بهره خوب یابی
بیگناه باش تا بیم نداشته باشی
سپاس دار باش تا لایق نیكی باشی
با مردم یگانه باش تا محرم و مشهور شوی
راستگو باش تا استقامت داشته باشی
متواضع باش تا دوست بسیار داشته باشی
دوست بسیار داشته باش تا معروف باشی
معروف باش تا زندگانی به نیكی گذرانی
دوستدار دین باش تا پاك و راست گردی
مطابق وجدان خود رفتار كن كه بهشتی شوی
سخی و جوانمرد باش تا آسمانی باشی
روح خود را به خشم و كین آلوده مساز
هرگز ترشرو و بدخو مباش
در انجمن نزد مرد نادان منشین كه تو را نادان ندانند

درد دل برفی

ببين سلام

 

                                  برف نو

شب از نصفه هم گذشته بود. خواب برف مي ديدم. از اون برفاي بچگي نمي دونم تو چقدر يادته؟ ولي من خيلي خوب ياد دارم اون زمونا كه يه الف بچه بودم، تو شهر و ديارمون خيلي برف ميومد و خدا بيامورز بابا يا همون آقاي خودمون از سر شب تا صبحِ كله سحر چندين بار جُل و پَلاس جمع مي كرد كفشاش رو از قيد كرسي بيرون مي كشيد و  مي زد به خر پشته، نَكُنه اين سقف وا مونده زير بار برف كمر خَم كُنه و هُري بريزه تو سَرمون، بگذريم از آزاري كه تو وجودش موج مي زد و دوست داشت به هر نحوي ماها رو و بيشتر داداشاي بزرگ رو بِچزونه و اونا رو هم پشت خودش بِكشونه رو خَر پُشته و با پاروي پُشته مال كه مخصوص برفاي سنگين منطقه ما بود مي افتادن به جون برفا، برف گفتي، بعضي وقتا اونقد سنگين بود كه دو نفري از پَس هُل دادن پارو بر نميامدن، و ننه ي ناز كه دِلش مثِ سير و سركه مي جوشيد، "نكنه بچه ها بچان و يا سُر بُخورن، "الهي بگم چي نَشي غلام اي بچه ها را تا نَكشي ول كن نيستي". همه آرزومون اين بود  كار اجباري زودتر تموم بشه و شيريجه بريم زير كرسي چار قيده و بسرانيم چاي ننه جون رو تو دل يخ زده.

 

                         کپ کلاه

 آره دِلوم صبح كه به جَخت از "سراب باريداب" بالا مي اومد، عشقمون شده بود نگاه به شيشه هاي يخ زده كه به هزار شكل و شمايل در اومده بود، با صداي ننه كه "روله دير شد"  از تونل درست شده توسط داداشا مي دويدم تا به مطبخ دود گرفته برسم همون جا كه مادر تنور هم داشت و گاه وقتي برامون نون و فطير درست مي كرد.  چاي ننه جون به آدم جون ميداد. اما مدرسه كه بقول آقا ناظم سنگ هم بباره تعطيل بي تعطيل. مثل حالا كه نبود، تا كه ذره ابره مي جنبه زمين و زمان كركره رو مي كشن پايين و ميپرن تو دوداي خيابوناي غم گرفته.

 عزيزم  واست بِگه كه راه خونه و مدرسه مي شد يه راه باريك اندازه  پاروي اوس غلام همون پاروي پشت مال مخصوصش. آقاي ما اگر چه ما را  آزار ميداد اما دل خوش بوديم حداقل خيرش به اهل محل مي رسه. وَر نه كي مردش بود اي وقت صبح، تو اي سرما قيد كرسي رو ول كنه و بزنه تو برفا، راه هم كه يه ذره دو ذره نبود بي صَحَب مانده تمامي نداشت، تازه وقتي مي رسيدي سرازيري قيصريه بايد لِنگت ميرفت آسمون از شيب تند و بي قواره اينجا، كه همه ي اينا تنها از توان اين آقاي ما برميومد و بس اما حالا مونده راه گرفتن تو اين كانال وا مونده و اينكه بچه ها حقي ندارن! تا بزرگاي غُلتَشَن موندن به راحتي راه بگيره بزرگا، مَفر نميدن آدم جُم بخوره.

دودکش در انتظار

 تا دم مدرسه برسيم، ديگه خيلي دير شده و بايد پوست كلفت دستا رو برا تركه ناظم نامرد كه دم در وايساده و دل تو دلش نيست نرم كرد. كز كرده گوشه حياط بايد نوبت وايميستاديم تا نوبت كتك خوردنمون برسه اونم با تركه چوب بِه كه چنان به جان مي نشست كه برق از چشا و خون تو نوك انگشتا جا خوش مي كرد و تا ظهر حال بهش نميامد، حالا كي مي خواد هوش به درس بده بماند.

تقديم به بهونه ي بارش برف سپيد براي شما كه باشه دلاتون به سپيدي برف و عشقتون به بلنداي روداي خروشان.

 

حصار بی قرار

عشقبازی به همین آسانی است

عشقبازی به همین آسانی است

 

که گلی با چشمی

بلبلی با گوشی

رنگ زیبای خزان با روحی

نیش زنبور عسل با نوشی

کارهموارۀ باران با دشت

برف با قلۀ کوه

رود با ریشۀ بید

باد با شاخه و برگ

ابر عابر با ماه

چشمه‌ای با آهو

برکه‌ای با مهتاب

و نسیمی با زلف

دو کبوتر با هم

و شب و روز و طبیعت با ما

عشقبازی به همین آسانی است…