حس باران
چه شود اگرگذارم سرخود به دوش باران
و بنوشم از لبانش دوسه جرعه ازبهاران
تن تشنه را سپارم به طراوت جسورش
و چوبید گیسوان را کنم از شعف پریشان
نفسش مسیح گونه بدمد شفای مستی
به عروق سرد هستی ورهاندم زحرمان
بشوم چو لاله دربست ز شراب ژاله سرمست
برسد ندا بنوش و به بهاریان بنوشان
و بنفشه ها به شبنم سر و روی خویش شویند
که پرنده ای کندشان به ترانه بوسه باران
چو شکوفه های بی تاب وجوانه های بی خواب
غزلم به رقص آید به ترنم هزاران
دگرم مگو چه شایدبگذر ز هرچه باید
بگذار تا گذارم سرخود به دوش باران....
ویدا فرهودی.