نوروز 88

با ما همسفر شوید با تصاویر نوروز 1388

                                      

از زمزمه دلتنگیم،





از زمزمه دلتنگیم، از همهمه بیزاریم
نه طاقت خاموشی، نه میل سخن داریم
آوار پریشانی‌ست، رو سوی چه بگریزیم؟
هنگامۀ حیرانی‌ست، خود را به که بسپاریم؟
تشویش هزار «آیا»، وسواس هزار «اما»،
کوریم و نمی‌بینیم، ورنه همه بیماریم
دوران شکوه باغ از خاطرمان رفته‌ست
امروز که صف در صف خشکیده و بی‌باریم
دردا که هدر دادیم آن ذات گرامی را
تیغیم و نمی‌بریم، ابریم و نمی‌باریم
ما خویش ندانستیم بیداریمان از خواب
گفتند که بیدارید؟ گفتیم که بیداریم.
من راه تو را بسته، تو راه مرا بسته
امید رهایی نیست وقتی همه دیواریم

سیزده بدر

سیزده بدر
شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۸۵

روز سیزده نوروز برای هر ایرانی یادآور خاطرات شیرینی است که حتا طعم تلخ "نحسی" های گاه و بیگاه آن هم نمیتواند از این شیرینی کم کند. البته برای عده ای از بچه های بازیگوش، نحسی روز سیزده به شکل مشقهای ننوشته عید ظاهر میشد و گاهی بزرگترها دلشان به رحم می آمد و کمک میکردند تا مشقهای مفصل عید تمام شوند.

جالب است که در طی سالهای اخیر که بیشتر رسوم عید و سال نو به فراموشی سپرده شده اند، هنوز هم روز سیزده بدر مانند گذشته به دور هم جمع شدن و شادمانی میگذرد و اداب آن تا حدی اجرا میشود. با این حال بد نیست با نگاهی به گذشته، با فلسفه وجودی این روز و چگونگی آداب و رسوم آن بیشتر آشنا شویم.

نحوست سیزده
ریشه اعتقاد به شوم بودن و نحسی عدد سیزده مشخص نیست اما آنچه مسلم است این است که ایرانیان، به خلاف اروپائیان و اعراب سیزده را شوم نمیدانسته اند و اتفاقا روز سیزده هر ماه برایشان روزی گرامی بوده است. ابوریحان بیرونی در کتاب آثارالباقیه خود نوشته است: ایرانیان باستان هر روز از ماه را به نامی می خوانند و سیزدهمین روز ماه ، « تیر » نامیده می شود و « تیر » نام فرشته ای عزیز و نام ستاره ای بزرگ و نورانی و خجسته است. بنا براین سیزده نمی تواند نحس باشد.

- بر اساس اساطیر ایرانی در این روز، سرحد ایران و توران با تیر انداختن آرش مشخص می شود. به این معنا که میان افراسیاب که بر شهرهای ایران مسلط شده بود و منوچهر که در قلعه ترکستان متحصن گردیده بود، صلح می افتد و این دو موافقت می کنند که یک تن از لشکر منوچهر با همه توان خود تیری بیندازد و هرجا که آن تیر فرود آمد مرز دو کشور باشد ؛ وسرانجام ، آرش تیری از قله دماوند می افکند که در کنار جیحون فرود می آید و به این ترتیب ، ایرانیان در" تیر" روز از تیرماه که آن را « تیرگان » می خوانند از محنت رهایی می یابند. به همین سبب در این روز جشنی برپا می داشتند که همچون مهرگان و نوروز خجسته ومبارک است .

- سیزدهم هر ماه ِ شمسی كه تیر روز نامیده می شود مربوط به فرشتهً بزرگ و ارجمندی است كه " تیر " نام دارد و در پهلوی آن را تیشتر می گویند. فرشتهً مقدس تیر در كیش مزدیستی مقام بلند و داستان شیرینی دارد.

- ایرانیان ِ قدیم نیز پس از دوازده روز جشن گرفتن و شادی كردن كه به یاد دوازده ماه سال است، روز سیزدهم نوروز را كه روز فرخنده ایست به باغ و صحرا می رفتند و شادی می كردند و در حقیقت با این ترتیب رسمی بودن دورهً نوروز را به پایان میرسانیدند. (به نقل از خانم نسرین قاسم پورملکی، سایت تبیان)

ظاهرا اعتقاد به نحوست سیزده از تبادلات فرهنگی بین ایران و اروپا به وجود آمده است و از آنجایی که علاقه به فرنگی شدن در تمام جنبه های زندگی رسوخ میکرد، یمن و مبارکی سیزده، به راحتی به شومی و نحسی مبدل شد.


گشت و گذار و شادی
روز سیزده برای خانواده ها روز آخر تعطیلات نوروزی به حساب می آمد و باید از فردای آن به سلامتی روانه کار شده و به زندگی عادی خود بازگردند.

این روز ، مبارک یا شوم، در خارج از خانه و در دامن طبیعت سپری میشد و از یکی دو روز مانده به سیزده، خانمها بساط خوردنیها را فراهم میکردند، کاهوی مفصلی تهیه کرده، مقداری سکنجبین میپختند و اسباب غذا، از برنج و روغن و سایر مخلفات را جور میکردند. علاقه مردم به این "پیک نیک" بهاری به قدری بود که حتا عده ای صبحانه را هم در خارج از خانه و در کنار جوی آب و دامن سبزه صرف میکردند.

یکی ازمهمترین کارهای صبح روز سیزده، به آب سپردن سبزه عید بود. این سبزه که بنا به اعتقاد عامه، تمام شر و بدی را از خانه گرفته بود را به آب روان می انداختند و دو مرتبه از روی جوی آب میپریدند و اعتقاد داشتند که ناراحتیها و مشکلات خانه با این سبزه از آنها دور میشود.

یکی از اعتقادات بی اساس سیزده این بود که تا ظهر سیزده، به خانه کسی نروند تا با سردی و بی حرمتی صاحبخانه روبرو نشوند، چرا که مهمان در این روز، نحوست سیزده خودش را به خانه دیگران میبرد.

محل مناسب برای اطراق کردن
مناسبترین محل برای به در کردن سیزده، بیرون دروازه های شهر و در هر زمین سبز و سایه درختی که در نزدیکی آب باشد، بود. در این میان عده ای از افراد نادرست، ناخنکهای فراوانی هم به محصولات باغات میزدند که گاهی به مرافعه شدید ختم میشد و خوشی را از بین میبرد.

اما بیشتر روز، پس از رسیدن و نشستن، به ساز و آواز، بازیهای دسته جمعی مانند الک-دولک، جفتک چارکش و چلتوپ میگذشت. هر دسته برای خود ساز و ضربی جور میکرد و یا از مطربهای اجرتی دعوت میکرد و خلاصه دشت و صحرا پر از آواز و ساز و رقص و شادی بود.

ناهار روز سیزده
غذای سیزده بدر به دو شکل تهیه میشد، یا آنرا در خانه پخته و آماده می کردند، یا با صفای بیشتری در صحرا بار گذاشته میشد. محبوبترین غذا، دمی باقلا، دمی بلغور و آش رشته بود که غالبا نود و لوبیای آنرا در خانه میپختند و سبزی و رشته و مخلفات دیگرش را در صحرا اضافه میکردند تا جا بیافتد.

کسانی که دست و دلباز بودند، هرگز هنگام کشیدن غذا "لقمه همسایه" را فراموش نمیکردند و حتا به اندازه یک نعلبکی هم شده از آش خود به همسایه صحرایی خود تعارف میکردند و آنها که خسیس بودند، حلقه وار مینشستند و بدون نگاه کردن به دیگران غذا میخوردند تا مجبور به تعارف نشوند.


سبزه گره زدن
گره زدن سبزه در روز سیزده بدر از جمله رسومی بود که تقریبا تمام زنان و دختران، به خصوص دختران دم بخت و خانه مانده را در بر میگرفت و به این شکل انجام میشد که باید دو ساقه سبزه را به هم هفت گره بزنند و نیت بکنند تا حاجتشان روا شود. به همین دلیل در اولین فرصت به میان سبزه ها رفته، دو ساقه آنرا در دست میگرفتند و با خواندن اشعاری، نیت خود را بر زبان می آوردند. در ابتدا واجب بود بگویند "سبزی تو از من- زردی من از تو" و بعد مناسب با حاجت خود اشعاری را زمزمه میکردند که مشهورترین آنها این بود "سیزده بدر/ سال دگر/ خونه شوور/ بچه به بغل"

خلاصه، با هر گره نیتی کرده و بزرگترین دلهره آنها این بود که مبادا ساقه نازک سبزه پاره شود و حاجتشان روا نشود.

پایان یک روز خوش
یکی دو ساعت به غروب مانده، خوش گذرانهای روز سیزده کم کم بساط خود را جمع کرده و زرنگها کمی زودتر از غروب، به سمت خانه حرکت میکردند. ساعات آخر روز که همه با شکمهای پر، بچه های خسته و از حال رفته و بارهایی که دیگر سنگین به نظر میرسید، از تمام روز سخت تر و کندتر میگذشت.

بالاخره خانواده ها به خانه رسیده، بچه ها معمولا بعد از خوردن یک قاشق روغن زیتون یا روغن بادام (برای پاک شدن معده از پرخوریهای روز سیزده) به خواب میرفتند و بزرگترها هم خود را آماده روز چهارده فروردین و آغاز کار و کسب میکردند و با امید سالی پر برکت و شاد به استراحت میپرداختند.

برای شما هم سالی پر از موفقیت و سلامتی آرزو میکنیم.

برگرفته از "طهران قدیم" نوشته جعفر شهری ، عکس از روزنامه ایران
سحر شهاب

وقتی بزرگ می شی

وقتی بزرگ می شی ، دیگه خجالت می کشی به گربه ها سلام کنی و برای پرنده هایی که آوازهای نقره ای می خونند دست تکون بدی .
وقتی بزرگ میشی ، خجالت می کشی دلت برای جوجه قمری هایی که مادرشون برنگشته شور بزنه. فکر می کنی آبروت می ره اگه یه روز مردم - همونهایی که خیلی بزرگ شده اند - دلشوره های قلبت رو ببینند و به تو بخندند.

وقتی بزرگ می شی ، دیگه خجالت می کشی پروانه هاي مرده ات رو خاك كني براشون مراسم روضه خوني بگيري و برای پرپر شدن گلت گريه كني.

وقتی بزرگ می شی، خجالت می کشی به دیگران بگی که صدای قلب انار کوچولو رو میشنوی و عروسی سیب قرمز و زرد رو دیده و تازه کلی براشون رقصیده ای.

وقتی بزرگ می شی ، دیگه نمی ترسی که نکنه فردا صبح خورشید نیاد ، حتی دلت نمی خواد پشت کوهها سرک بکشی و خونه ی خورشید رو از نزدیک ببینی .دیگه دعا نمی کنی برای آسمون که دلش گرفته، حتی آرزو نمی کنی کاش قدت می رسید و اشکای آسمون رو پاک می کردی.

 وقتی بزرگ می شی ، قدت کوتاه میشه ، آسمون بالا می ره و تو دیگه دستت به ابرا نمی رسه و برات مهم نیست که توی کوچه پس کوچه های پشت ابرا ستاره ها چی بازی می کنند .اونا اونقدر دورند که تو حتی لبخندشونم نمی بینی و ماه - همبازیه قدیم تو - انقدر کمرنگ میشه که اگه تموم شب رو هم دنبالش بگردی پیداش نمی کنی.

وقتی بزرگ میشی ، دور قلبت سیم خاردار می کشی و در مراسم تدفین درختا شرکت می کنی و فاتحۀ تموم آوازها و پرنده ها رو می خونی و یه روز یادت می افته که تو سالهاست چشمات رو گم کردی و دستات رو در کوچه های کودکی جا گذاشتی. اون روز دیگه خیلی دیر شده ......

فردای اون روز تو رو به خاک میدند و می گند : " خیلی بزرگ بود . "

ولی تو هنوز جا داری تا خیلی بزرگ بشی پس بیا و خجالت نکش و نترس