
حرفه ها را بهتر بشناسيم
حسابدار : کسي است که قيمت هر چيز را ميداند ولي ارزش هيچ چيز را نمي داند.
بانکدار : کسي است هنگامي که هوا آفتابي است چترش را به شما قرض مي دهد و درست تا باران شروع مي شود آن را مي خواهد.
مشاور : کسي است که ساعت شما را از دستتان باز مي کند و بعد به شما مي گويد ساعت چند است.
سياستمدار: کسي است که مي تواند به شما بگويد به جهنم برويد منتها به نحوي که شما براي اين سفر لحظه شماري کنيد.
اقتصاددان: کسي است که فردا خواهد فهميد چرا چيزهايي که ديروز پيش بيني کرده بود امروز اتفاق نيفتاد.
روزنامه نگار: کسي است که 50% از وقتش به نگفتن چيزهايي که مي داند مي گذرد و 50% بقيه وقتش به صحبت کردن در مورد چيزهايي که نمي داند.
رياضيدان : مرد کوري است که در يک اتاق تاريک بدنبال گربه سياهي مي گردد که آنجا نيست.
هنرمند مدرن: کسي است که رنگ را بر روي بوم مي پاشد و با پارچه اي آن را بهم مي زند و سپس پارچه را مي فروشد.
فيلسوف : کسي است که براي عده اي که خوابند حرف مي زند.
استاد : کسي است که کاري ندارد ولي حداقل مي داند چرا.
روانشناس : کسي است که از شما پول مي گيرد تا سوالاتي را بپرسد که همسرتان مجاني از شما مي پرسد.
معلم مدرسه : کسي است که عادت کرده فکر کند که بچه ها را دوست دارد.
جامعه شناس : کسي است که وقتي ماشين
گفته بودم زندگي زيباست
زندگي آتشگهي ديرنده پا برجاست
گر بيفروزيش
رقص شعلعه هايش از هر كران پيداست
ور نه خاموش است و خاموشي گناه ماست
آري آْري زندگي زيباست...
* * *
دو شاخه نرگست ای یار دلبند
چه خوش عطری در این ایوان پراکند
اگر صد گونه غم داری٬ چو نرگس
به روی زندگی لبخند٬ لبخند.
چمن٬ دلکش٬ زمین خرم٬ هوا تر
نشستن پای گندم زار خوش تر
امید تازه را دریاب و دریاب
غم دیرینه را بگذار و بگذر
سحر ديدم: درخت ارغواني
كشيده سربه بام خسته جاني
بگوش ارغوان آهسته گفتم
بهارت خوش، كه فكر ديگراني
* * *
هاي اي ايران من
نسيم بهاري نرم نرمك مي رسد تا شكوفه هاي باغها و بوستانها را،
چشم از خواب زمستاني بگشايد،
بهار پيكر حريري اش را آرام و بي تشويش بر زمين مي كشد و بستر سبز چمنزاران را
مي روياند و زمزمه شوريدگي را هم صدا با سرود رود، سر مي دهد
و من ... باز شيدا مي شوم و آشوبي، جان شيفته ام را مي شوراند و ولوله عشق را در خموشاي
درونم بر پا مي كند و مي كشاندم به البرز، به سهند، به سبلان، به حيدربابا، به تفتان ...
اي ايران، بمان جاودانه تا هماره تاريخ
* * *
فرا رسيدن عيد سعيد باستاني
بر شما و خانواده گرامي
مبارک باد.
بهاران خجسته باد
* * *
يادش به خير
چند سال قبل درست اين موقع در تب و تاب رفتن به هيماليا بوديم، و در اين بين تعدادی از همنوردان جور كش تيم بودند كه از اين عزيزان و از همه فعال تر مي شود به محمد آره محمد اوراز اشاره كرد كه دنبال كارها وسایل ومشکلات بچه ها بود،
آخه ایشان با اين همه تلاش و تقلا و تحصيل متاْ سفانه بيكار بود و از اين رو شده بود ديوار كوتاهي تا هر كسي كاري داشت به او رجوع كند.
تا روز پرواز كه معمولاْ آخرای اسفند بود كار بسته بندي، ويزا، پاسپورت و صد البته رفتن به دفتر خانه و امضا سند كه اي خلايق اگر ما نيآمديم و شايد مرديم نياييد پاشنه در خانه كسي را از جا، در آوريد.
كه ما با عشق خودمان در این راه رفته ایم و بقول كردها (كيف خومان) باري، قصدم اينه از اين جور درد دل ها را بيارم نمي دونم مجالش خواهد بود يا نه:
باري در ره عشق ....

" مرگ تولد بزرگ پاکان است"
سلام ، باری در ره عشق نظرها کردیم
تا بتکده مستی خود را به سرای دل دوست رسوا کنیم
نگاه عاشقانه را به بودن ها بستیم
و یاد یاران را در کوچه های بی کسیمان تمنا جستیم
آنان که رفتند ، در نظر گاه ما گلی به یادگار گذاشتند
و آنان که مانند فراموش شدگان روزگار به شمار آمدند
بهار می آید
رختی نو باید بپوشیم
و رنگ بودنمان را در نبودنمان پر رنگ کنیم
بی غفلت از این ندای درونی که ما را به بی کرانه ها کشاند
کیف خومانه ، کیف خومانه
منتظران بهار، بوی شکفتن رسید
مژده به گلها برید، یار به گلشن رسید
زین چمنستان کنون بستن مژگان خطاست
آیینه صیقل زنید، دیده به دیدن رسید.

ارغوان
ارغوان شاخه همخون جدا مانده من
آسمان تو چه رنگ است امروز
آفتابي است هوا يا گرفته است هنوز
من در اين گوشه که از دنيا بيرون است
آسماني به سرم نيست از بهاران خبرم نيست
آنچه ميبينم ديوار است
آه اين سخت سياه آنچنان نزديک است
که چو بر ميکشم از سينه نفس نفسم را بر مي گرداند
ره چنان بسته که پرواز نگه در همين يک قدمي مي ماند
کور سويي ز چراغي رنجور قصه پرداز شب ظلماني است
نفسم ميگيرد که هوا هم اينجا زنداني است
هر چه با من اينجاست رنگ رخ باخته است
آفتابي هرگز گوشه چشمي هم بر فراموشي اين دخمه نينداخته است
اندرين گوشه خاموش فراموش شده
کز دم سردش هر شمعي خاموش شده
ياد رنگيني در خاطر من گريه مي انگيزد
ارغوانم آنجاست
ارغوانم تنهاست
ارغوانم دارد ميگريد چون دل من
که چنين خون آلود هر دم از ديده فرو ميريزد
ارغوان اين چه رازي است نکه هر بار بهار با عزاي دل ما مي آيد
که زمين هر سال از خون پرستو ها رنگين است
وينچنين بر جگر سوختگان داغ برداغ مي افزايد
ارغوان پنجه خونين زمين دامن صبح بگير
وز سواران خرامنده خورشيد بپرس
کي بر اين دره غم ميگذرند
ارغوان خوشه خون
بامدادان که کبوترها بر لب پنجره باز سحر غلغله مي آغازند
جان گلرنگ مرا بر سر دست بگير
به تماشاگه پرواز ببر
آه بشتاب که هم پروازان نگران غم هم پروازند
ارغوان بيرق گلگون بهار تو برافراشته باش
شعر خونبار مني
ياد رنگين رفيقانم را بر زبان داشته باش
تو بخوان نغمه ناخوانده من
ارغوان شاخه همخون جدا مانده من
ه ا سايه
* * *

از شور مستي درياچه شورمست تا دشت كلوت
با اين عكس ها شروع مي كنم

درياچه شور مست

دشت گرگان (نماي گلهاي "كل زا")

کویر طبس

غار خر بس

د شت كلوت كرمان
در يك كلام كوير دريايي است ديدني و زيبا با مناظر حيرت انگيز
به خاطر سنگین بودن عکس ها وحجم زیاد مجبور شدم عکس ها را کوچک کنم خیلی دست دارم عکس بیشتری استفاده کنم ولی گویا جور در نمی آید اگه شما عزیز می دانید من را راهنمایی کنید.
*